۰۴ مرداد ۱۳۸۷

ملاحظاتی پیرامون مفهوم پارادایم قسمت هفتم (قسمت آخر)

 

پارادایم‌ها با یکدیگر ناسازگار و فاقد قدر مشترک‌اند.

معنای این اصل این‌است: قواعدی کلی و مشترک که بتوان دو پارادایم را ذیل آن جمع کرد، و بر اساس آن میان آن دو قضاوت نمود، وجود ندارد. به همین علت‌است که هنگام درگیری و نزاع بین دو پارادایم طرفداران آنها اساسا سخن یکدیگر را نمی‌فهمند. آنها هر‌کدام به دلایل خود استناد می‌کنند و قضاوت دیگری را در مورد خود معتبر نمی‌دانند. آنان در دو دنیای متفاوت زندگی می‌کنند و گویی که به دو زبان متفاوت سخن می‌گویند و فکر می‌کنند. اختلاف آنها در تأویل و تفسیر نیست. پارادایم تفسیر چیزی نیست. بلکه پارادایم اصلا از جنس تفسیر نیست. پارادایم اساس تفسیر‌است، و آن‌است که تفسیر را ممکن می‌سازد. طرفداران دو پارادایم به یک چیز از دو زاویه نمی‌نگرند، اختلاف آنها اختلاف در پرسپکتیو نیست. آنها به یک چیز و از همان زاویه دیگری نگاه می‌کنند و دو چیز می‌بینند. پارادایم‌ها فاقد قدر مشترکند چرا‌که داده‌ها گرانبار از نظریه‌اند، زبان مشاهدتی خنثایی وجود ندارد و ساختار واژ‌گانی پارادایم‌ها و در نتیجه جهان پدیداری که هرکدام از آنها تصویر می‌کنند با یکدیگر متفاوت است. هیچ پارادایمی را نمی‌توان نسخه کامل‌تر پارادایم دیگر دانست. هرگز نمی‌توان پارادایمی را به پارادایم دیگر فروکاست. اینکه پارادایم‌ها فاقد قدر مشترک‌اند به این معنا نیست که اصلا نمی‌توان آنها را با هم مقایسه کرد. بر‌عکس، پارادایم‌ها را می‌شود به طرق مختلفی با یکدیگر مقایسه نمود. این اصل تنها حکایت از یک محدودیت اپیستمولوژیک دارد. به عبارتی این سنجش پارادایم‌ها بر اساس قواعد عقلانی ثابت و کلی مبتنی بر عقل نظری‌است که مورد انکار قرار می‌گیرد. در عرصه حکمت عملی یا همان حوزه‌ایی که از آن تحت عنوان دانایی انتولوژیک یاد نمودیم، می‌توان پارادایم‌ها را به خوبی با یکدیگر مقایسه نمود. می‌بایست از منظر اکنونیت به پارادایم‌های گذشته نگریست. نه به این خاطر که معانی از دست‌رفته آنها را احیاء کنیم-که این به گمان من نه ممکن است و نه مطلوب-بلکه برای آنکه بدانیم اساسا فهم در آنها چگونه ممکن گردیده‌است. در این صورت‌است که میراث گذشتگان را دیگر به باد تمسخر نخواهیم گرفت و آنها را خرافه و داستان نخواهیم پنداشت، و در‌خواهیم یافت که آنان اگر نه بیشتر از ما دست کم به همان اندازه ما خردمند بوده‌اند، اینگونه‌است که میراث گذشتگان را حقیقتا پاس خواهیم داشت.

به یاد احمد شاملو

۲۹ تیر ۱۳۸۷

خسرو شکیبایی درگذشت.

خسرو شکیبایی درگذشت. روحش قرین رحمت باد.

«فرزانه تسلیم آن چیزی‌است که لحظه حال برای او به ارمغان می‌آورد.

او میداند که بالاخره خواهد مرد

و به هیچ چیز وابستگی ندارد.

توهمی در ذهنش وجود ندارد

و مقاومتی در بدنش نیست.

او درباره عملش فکر نمی‌کند؛

اعمال او از مرکز وجودش جاری می‌شوند.

به گذشته‌اش نچسبیده،

پس هرلحظه برای مرگ آماده است؛

همانطور که دیگران پس از یک روز کاری سخت

برای خواب آماده‌اند.» [دائو]

۲۸ تیر ۱۳۸۷

«سرآغاز کار هنری» اثر مارتین هایدگر؛ (outline) قسمت اول

یکم. این رساله با نظر به دور هرمنوتیک میان اثر هنری و هنر آغاز میشود. [5-1]

الف. سرآغاز، منشاء و خواستگاه یا همان آرخه یونانی‌است. و سرآغاز یک موجود آن است که اولا وجود آن موجود بدان است، و درثانی استمرار و پایندگی وجود آن موجود نیز بدان است. چنان که می‌گوید «مراد از سرآغاز، در این مقام، آن است که از آن و به آن چیزی هست آنچه هست و آن چنان است که هست.» [1]

ب. سرآغاز هر چیز ذات آن چیز است.

پ. هنرمند خواستگاه و سرآغاز اثر هنری است و اثر هنری خواستگاه و سرآغاز هنرمند و هنر خواستگاه و سرآغاز هر دوی آنها.

1. پس پرسش از خواستگاه و سرآغاز هنر به پرسش از ذات هنر مبدل می‌گردد.
2. و ذات هنر آنجاست که هنر هست یعنی در اثر هنری.

ت. اما برای آنکه بدانیم هنر چیست باید به اثر هنری رجوع کنیم، و برای آنکه بدانیم کدام اثر، اثر هنری‌است باید از پیش بدانیم که هنر چیست. و این در افتادن به یک دور است. لیکن:

1. از بررسی تطبیقی آثار هنری نمی‌توان دریافت که هنر چیست.
2. ذات هنر را از استنتاج آن از یک مفهوم بالاتر نیز نمی توان دریافت. به عبارتی استنتاج آن از اصول نیز ناممکن است.
3. پس این دور نه یک دور باطل که: «پای نهادن به این راه، خود [از] قوت تفکر است و پایداری در این راه شادمانی تفکر است.» [3]

ث. اثر هنری نیز همچون سایر اشیاء یک شیء (چیز) است، اما نه یک شیء محض. بلکه چیزی فراتر از آن. اثر هنری رمز است؛ و کنایه و نمادی‌است از آن دیگری.

۲۷ تیر ۱۳۸۷

کلام دائو، کلام حقیقت

hdr-112

وقتی کشوری در هماهنگی با دائو‌است،

کارخانه‌های آن ماشین‌های باربری و کشاورزی می‌سازند.

وقتی کشوری راه خلاف دائو می‌پوید،

ابزار و ادوات جنگی در حومه شهر‌ها انبار می‌شوند.

توهمی بالاتر از ترس وجود ندارد

و اشتباهی بزرگتر از آماده شدن برای دفاع از خود.

بدشانسی‌ای بدتر از دشمن داشتن نیست.

هر‌که بتواند در میان ترس‌های خود به مشاهده آنچه رخ می‌دهد بپردازد،

همیشه در امان خواهد بود.

ملاحظاتی پیرامون مفهوم پارادایم (قسمت ششم)

 

هنگامی که دانشمندان، شاعر فیلسوف یا دیوانه می‌شوند.

هنگامی که بحران‌ها پی‌در‌پی در‌می‌گیرند، هنگامی است که تصویر مالوف جهان در هم می‌ریزید. احساس عدم امنیت به طرزی فراگیر دامنگیر جامعه علمی می‌شود، دیگر کاری از دست عقلای پارادایم بر نمی‌آید. در این زمان بنیان پارادایم در حال فروپاشیدن است. همه جا سخن از پارادایم است و اینکه چطور می‌شود آن را همچنان حفظ کرد، و این خود نشانه بدی است. در اینجا‌ست که دانشمندان برای حفظ پارادایم خود را به آب و آتش می‌زنند، و آسمان و ریسمان را به هم می‌بافند. آنان که تا پیش از این فلسفه را به پشیزی نمی‌گرفتند اینک برای نجات پارادایم بدان متوسل می‌شوند. حتی بدتر از آن شاعر می‌شوند، یا دیوانه‌ایی از همین دست. برای مثال کوون، ولفگانگ پائولی را مثال می‌زند که در واکنش به بحران فیزیک در سال 1924 به دوستش چنین می‌نویسد: «در حال حاضر اوضاع فیزیک باز به شدت به هم ریخته است. در هر حال برای من بسیار دردناک است. ای کاش دلقک سینما یا چیزی نظیر آن بودم و هرگز کلامی از فیزیک نمی‌شنیدم.»

کلام دائو، کلام حقیقت

407618927_a492a4debd

اداره کشوری بزرگ

چون سرخ کردن ماهی‌ای کوچک است؛

با دست‌کاری بیش از حد، به حتم کار را خراب می‌کنی.

کشورت را در دائو متمرکز کن

و بدی دیگر قدرتی نخواهد داشت،

نه این‌که از میان برود

ولی به سادگی می‌توانی از راهش به درآیی،

بهانه‌ایی به بدی برای مخالفت مده

و بدی خود به خود از میان می‌رود.

۲۵ تیر ۱۳۸۷

کلام دائو، کلام حقیقت

zorngzi

وقتی کشوری قدرت به دست می‌آورد

همانند دریا می‌شود؛

همه جریان‌ها به سوی آن سرازیر می‌شود.

هر‌چه قدرت این کشور بیشتر شود،

بشتر نیازمند تواضع و فروتنی است.

فروتنی یعنی اعتماد به دائو

و از میان رفتن نیاز به دفاع از خود.

ملت بزرگ مانند مردی بزرگ است:

وقتی اشتباهی مرتکب می‌شود، متوجه آن می‌شود

و آن را می‌پذیرد.

با پذیرش اشتباه، آن را اصلاح می‌کند.

کسانی که نقص‌هایش را به او گوشزد می‌کنند،

آموزگار مشفق خویش می‌داند

و دشمنانش را سایه‌های خویش.

اگر حکومتی در دائو متمرکز شود،

ملت خود را تغذیه کند

و در امور دیگران دخالت نکند،

الگویی برای دیگر کشورها در سرتاسر دنیا خواهد بود.

ملاحظاتی پیرامون مفهوم پارادایم (قسمت پنجم)

ما به پارادایم ایمان می‌آوریم!

فرایند پذیرش یک پارادایم همچون فراگرد گرویدن به یک دین و آیین است. ما دین را برمی‌گزینیم تا بدان ایمان بیاوریم. دین موضوع ایمان است، و ایمان واقعیتی روانی و حقیقتی پارادکسیکال. ما ایمان می‌آوریم اما نه تدریجی، بلکه به یک باره. ایمان از مقوله منطق نیست، بلکه از مقوله تشویق و ترغیب است. استدلال‌های نیز که اقامه می‌شوند تا ایمان بیاوریم استدلال‌های منطقی نیستند، بلکه از نوع استدلال‌های اقناعی‌اند. ما به پارادایم به جهت آنکه صادق است یا احتمال صدق آن می‌رود ایمان نمی‌آوریم، بلکه ما آن را صادق می‌پنداریم چون به آن ایمان داریم. پارادایم‌ها هیچگاه به سبب ناهنجاری‌ها و موارد مبطل که تعداد آنها کم هم نبوده‌است، ابطال نشده‌اند. حتی اینکه چه چیزی را باید امر مبطل تلقی کرد خود امری داده شده نیست. اساسا ابطال و تایید مقولاتی منطقی‌اند و ما پارادایم را به سبب دلایل منطقی نپذیرفته‌ایم تا به جهت آنها رها کنیم. ما حتی موارد مبطل را نمی‌بینیم، یا آنها را جدی تلقی نمی‌کنیم، یا معتقدیم که حتما در آینده فکری برای آنها خواهیم کرد. پارادایم به سبب ماهیت خود از ابطال می‌گریزد. تشکیک در اصول پارادایم تمسخر کسانی‌است که به آن ایمان دارند، که این گناهی است نابخشودنی! و حاصلی ندارد جز انزوا و طردشدگی. اما وقتی ایمان‌ها به طور جمعی متزلزل گردید، آنوقت است که پارادایم در مقوله آگاهی قرار می‌گیرید، انتقادها شدت و گسترش می‌یابد، بنیان‌ها به پرسش گرفته می‌شوند و پارادایم به ابژه شناخت بدل می‌گردد. اینک دیگر پارادایم که در پس پشت چشم‌ها قرار داشت در مقابل آن قرار می‌گیرد. سرنوشت پارادایم به درجه فراگیری بحران بستگی دارد. این بحران، بحران ایمان و بحران مشروعیت است ودر صورت استمرار به انقلاب منجر می‌گردد.

۲۳ تیر ۱۳۸۷

کلام دائو، کلام حقیقت

اگر می‌خواهی رهبری بزرگ باشی،

باید یاد بگیری چگونه از دائو پیروی کنی.

تلاش برای تسلط را متوقف کن.

نقشه‌های از قبل طراحی شده را به دور بریز.

جهان، خود خویش را اداره می‌کند.

هر چه ممنوعیت‌ها بیشتر باشند،

پاکدامنی و تقوا در جامعه کمتر خواهد بود.

هر چه ابزار نظامی بیشتری انبار کنید،

کمتر در امنیت خواهید بود.

فرزانه می‌گوید:

«قانون را رها می‌کنم

و مردم با صداقت می‌شوند.

اقتصاد را رها می‌کنم

و مردم ثروتمند می‌شوند.

تمامی نقشه‌ها برای رفاه عمومی را رها می‌کنم

و رفاه عمومی فراگیر می‌شود.»

۲۰ تیر ۱۳۸۷

ملاحظاتی پیرامون مفهوم پارادایم (قسمت چهارم)

هر پارادایم جهانی یکه و مخصوص به خود را پدید می‌آورد.

هر پارادایمی زبانی دارد و واژگانی. زبان پارادایم زبانی بومی‌ست. این زبان و واژگان آن جهانی را تصویر می‌کند که آن نیز بومی‌ست. بهتر آن است که بگوییم هر پارادایم جهانی را بر ما پدیدار می‌کند. گویی که در اینجا کانت است که از زبان تاماس کوون سخن می‌گوید، با این تفاوت که کانت از جهان پدیداری سخن می‌گوید و کوون از جهان‌های پدیداری. در هر جهان پدیداری مجموعه‌ایی از مفاهیم در دسترس جامعه زبانی قرار می‌گیرد. واژگان بر اساس همین مفاهیم، انواع و هویات جهان پدیداری را قابل حصول می‌سازد، و این خود درک روابط تشابهی را برای بومیان آن پارادایم ممکن می‌گرداند. پس جهان امری داده شده نیست، بلکه این پارادایم است که به ما می‌گوید جهان چیست و امر واقع کدام است. ولذا پارادایم امکان ماست در ادراک امور جهانی که در آن زیست می‌کنیم. توانایی ما در فهم خود و جهان پیرامونمان. ما جهان خود را از دریچه پارادایم نظاره می‌کنیم. ما در پارادایم و با آن می‌اندیشیم.

ملاحظاتی پیرامون مفهوم پارادایم (قسمت سوم)

پارادایم بنیان شبکه‌ایی از روابط تشابهی است.

جهان ما، جهان تفاوت‌ها و شباهت‌ها‌ست. اما درک شباهت‌ و تفاوت بدون بنیانی که این دو را بر خود استوار گرداند، ممکن نیست. آن چیزی که شباهت‌ها و تفاوت‌ها را ممکن می‌سازد و برای ما شبکه‌ایی از روابط تشابهی را ترسیم می‌کند، پارادایم است. این روابط هم در عمل و هم در نظر برقرار می‌گردد. ما می‌توانیم این شباهت‌ها را ادراک کنیم و به لحاط عملی با آنها درگیر شویم. مهم‌تر اینکه می‌توانیم آنها را در موقعیت‌های جدید و بدیع به کاربندیم. شبکه روابط تشابهی مشتمل بر شبکه‌هایی خردتر است که تحت آن قرار دارند و ورود به آنها چندان هم آسان نیست. برای ورود به آنها باید مجور لازم را دریافت نمود وسپس برای قرار گرفتن در آن آموزش لازم را دید. این بدان معنا‌ست که دانش نظری به تنهایی برای ورود به این شبکه‌ها کافی نیست، بلکه پیش از ورود به آنها باید عملا کارآموزی کرد. در اینجا امر آموزش نقشی اساسی دارد، زیرا بدون آن نمی‌توان به جد گفت که شخص به شبکه مورد نظر وارد شده‌است. پیش از هر چیز او باید بیاموزد که روابط تشابهی را همانطور بییند که اعضای رسمی آن شبکه پیش از او دیده‌اند که این جز با آموزش ممکن نمی‌شود. این نوعی تداوم بخشی به سنت خاصی از دیدن و نظاره جهان است. اندیشیدن و دیدن در چارچوب سنت با صرف بررسی نظرورزانه قواعد حاکم بر آن ممکن نیست: این سنت نیست که در قالب قواعد فهمیده می‌شود، بلکه قواعد است که در قالب سنت فهم می‌گردد. پس از ورود به شبکه شخص قادر خواهد بود که روابط تشابهی را مانند سایرین و به همان خوبی آنان درک کند و آنها را در موقعیت‌های مسئله برانگیز جدید بازتولید نماید.