پارادایمها با یکدیگر ناسازگار و فاقد قدر مشترکاند.
معنای این اصل ایناست: قواعدی کلی و مشترک که بتوان دو پارادایم را ذیل آن جمع کرد، و بر اساس آن میان آن دو قضاوت نمود، وجود ندارد. به همین علتاست که هنگام درگیری و نزاع بین دو پارادایم طرفداران آنها اساسا سخن یکدیگر را نمیفهمند. آنها هرکدام به دلایل خود استناد میکنند و قضاوت دیگری را در مورد خود معتبر نمیدانند. آنان در دو دنیای متفاوت زندگی میکنند و گویی که به دو زبان متفاوت سخن میگویند و فکر میکنند. اختلاف آنها در تأویل و تفسیر نیست. پارادایم تفسیر چیزی نیست. بلکه پارادایم اصلا از جنس تفسیر نیست. پارادایم اساس تفسیراست، و آناست که تفسیر را ممکن میسازد. طرفداران دو پارادایم به یک چیز از دو زاویه نمینگرند، اختلاف آنها اختلاف در پرسپکتیو نیست. آنها به یک چیز و از همان زاویه دیگری نگاه میکنند و دو چیز میبینند. پارادایمها فاقد قدر مشترکند چراکه دادهها گرانبار از نظریهاند، زبان مشاهدتی خنثایی وجود ندارد و ساختار واژگانی پارادایمها و در نتیجه جهان پدیداری که هرکدام از آنها تصویر میکنند با یکدیگر متفاوت است. هیچ پارادایمی را نمیتوان نسخه کاملتر پارادایم دیگر دانست. هرگز نمیتوان پارادایمی را به پارادایم دیگر فروکاست. اینکه پارادایمها فاقد قدر مشترکاند به این معنا نیست که اصلا نمیتوان آنها را با هم مقایسه کرد. برعکس، پارادایمها را میشود به طرق مختلفی با یکدیگر مقایسه نمود. این اصل تنها حکایت از یک محدودیت اپیستمولوژیک دارد. به عبارتی این سنجش پارادایمها بر اساس قواعد عقلانی ثابت و کلی مبتنی بر عقل نظریاست که مورد انکار قرار میگیرد. در عرصه حکمت عملی یا همان حوزهایی که از آن تحت عنوان دانایی انتولوژیک یاد نمودیم، میتوان پارادایمها را به خوبی با یکدیگر مقایسه نمود. میبایست از منظر اکنونیت به پارادایمهای گذشته نگریست. نه به این خاطر که معانی از دسترفته آنها را احیاء کنیم-که این به گمان من نه ممکن است و نه مطلوب-بلکه برای آنکه بدانیم اساسا فهم در آنها چگونه ممکن گردیدهاست. در این صورتاست که میراث گذشتگان را دیگر به باد تمسخر نخواهیم گرفت و آنها را خرافه و داستان نخواهیم پنداشت، و درخواهیم یافت که آنان اگر نه بیشتر از ما دست کم به همان اندازه ما خردمند بودهاند، اینگونهاست که میراث گذشتگان را حقیقتا پاس خواهیم داشت.