۰۹ تیر ۱۳۸۷

ذهن چیست؟ (قسمت سوم) برگردانی آزاد از thebigview

 

تعریف ذهن

تلاش آدمی برای اینکه تعریفی از ذهن به دست دهد در ظاهر امری بی‌فایده و غیر ضروری به نظر می‌رسد، چراکه ذهن برای آدمی امری است بس پایه‌ایی و بنیادین. باری اگر منصف باشیم به کلام برکشیدن درک شهودی خود از ذهن به صراحت، امری است مشکل، زیرا مستلزم آن است که ازتجربه سوبژکتیو اول شخص به نوعی توصیف ابژکتیو سوم شخص برگذریم.

در لغت‌نامه American Heritage در تعریف ذهن چنین آمده‌است: «آن فرایندهای آگاه و ناخودآگاه جمعی یک ارگانیسم حساس که رفتارهای روانی و فیزیکی وی را هدایت کرده، بر آنها تاثیر می‌گذارد.» این تعریف، ذهن را امری مربوط به ارگانیسم حساس می‌داند و به آن با نظر به فرایندهایی که رفتار را کنترل وهدایت می‌کنند هویت می‌بخشد. از منظر دانش نوین، این فرایندها فرایندهای مغز و اعصاب، فرایندهای ادراکی، حرکتی وفرایندهای حسی هستند.

۰۷ تیر ۱۳۸۷

ذهن چیست؟ (قسمت دوم) برگردانی آزاد از thebigview

شناخت‌شناسی و روان‌شناسی

پژوهش درباره ذهن ارتباط تنگاتنگی با حوزه شناخت‌شناسی دارد، یعنی با قسمتی از فلسفه که سروکارش با معرفت است و پرسش اصلی آن این است که: «چه چیز را می‌توانیم بشناسیم؟»

دغدغه اساسی شناخت‌شناسی چندان دانش‌اندوزی نیست بلکه سنجش اعتبار معرفت است، و اینکه شناخت یقینی چطور حاصل می‌گردد. شناخت‌شناسی با بخشی از فلسفه سروکار دارد که قدما آن را منطق گفته‌اند،یعنی آن شاخه از فلسفه که به بررسی زبان و تفکر می‌پردازد. برتراند راسل در جایی به صراحت نظریه شناخت را محصول تردید دانسته است. فی‌الواقع ملاحظاتی در کارند که بر این سخن راسل صحه می‌گذارند – اغلب فلاسفه تعیین آنچه نمی‌دانیم را از آنچه می‌دانیم آسان‌تر یافته‌اند.

پرسش دیگر درباره معرفت این است که : «چگونه می‌توانیم بشناسیم؟» این پرسشی‌است درباره نحوه سازوکار احساس، ادراک، شناخت، حافظه و سایر فرایند‌های فیزیکی مغز. و همچنین درباره اندیشه و زبان اما با رویکردی علمی‌تر بدان‌ها. پرسش اخیر اساسا از جانب روان‌شناسان و متخصصان علوم عصبی طرح گردیده‌است، هرچند اخیرا فلاسفه نیز به موضوع نحوه کارکرد مغز توجهی تازه نشان داده‌اند. از آنجا که این هر دو رویکرد در جای خود مفید فایده‌اند، بررسی خود را منحصر به یک رویکرد به خصوص نخواهیم ساخت.

ذهن چیست؟ (قسمت اول)؛ برگردانی آزاد از thebigview

buonarotti

ذهن چیست؟

ذهن چیست؟ آگاهی چیست؟ به نظر می‌رسد که پاسخ سر‌راستی که پدیده ذهن را توضیح بدهد وجود ندارد. دیدگاه‌های معاصر در حوزه‌های مختلف فلسفه، روان‌شناسی، عصب‌شناسی و سایبرنیتیک هر کدام تاویل‌های متفاوتی از ذهن و آگاهی دارند.

اینکه ادعا کنیم صاحب چیزی هستیم که نمی‌دانیم چیست کمی طنز‌آمیز به نظر می‌رسد. روشن است که ذهن نمی‌تواند ابژه خودش باشد. یا شاید برخلاف این فکر می‌کنید؟ اگر یک روزی همه فرایند‌های شیمیایی و الکتریکی ذهن را به طور کامل بفهمیم، آیا با سرجمع این دانسته‌ها می‌توانیم ذهن را توضیح دهیم؟ آیا با این دانسته‌ها می‌توان همه قوای دماغی بشرمانند هوش، آگاهی، احساسات و اراده را توضیح داد؟

در دنباله این مقاله سعی خواهیم کرد که پاسخ‌های ممکن به این پرسش را بررسی کنیم. استوارت ساترلند (Stuart Sutherland ) روانشناس انگلیسی جایی چنین نوشته‌است: «آگاهی یک پدیده جذاب و در عین حال گمراه‌ کننده است؛ تعیین اینکه چیست، چطور کار می‌کند، یا چرا تغییر می‌کند، غیر ممکن است. هنوز چیزی که ارزش خواندن داشته باشد درباره آن نوشته نشده است.» - امید است که این نقل قول شما را از خواندن ادامه مطلب باز ندارد.

ملاحظاتی پیرامون مفهوم پارادایم (قسمت دوم)

ما به پارادایم آگاه نیستیم بلکه به آن داناییم.

حال که شناخت پارادایم برای ما به نحوی صریح میسر نیست آیا معرفت ما به آن نوعی معرفت ضمنی(tacit knowledge) نیست؟ به گمان من معرفت ما به پارادایم در حوزه حکمت عملی قرار دارد، نوعی فهم بنیادین که نه ضمنی است و نه صریح، بلکه فهمی است مقدم بر هر نوع شناخت. نحوی دانایی انتولوژیک که هر نوع اپیستمولوژی آینده را تنها بر اساس آن می‌توان بنا کرد. این دانایی انتولوژیک است که امکان مقایسه دو پارادایمی را که به لحاظ اپیستمولوژیک فاقد قدر مشترکند، فراهم می‌کند. اینکه پارادایم نمی‌تواند ابژه شناخت قرار گیرد نتیجه و دستاوردی بس مهم به دنبال دارد: اعتبار و حجیت پارادایم مهمترین دستاورد آن است. نتیجه مهم دیگر آن افزایش روزافزون دقت پارادایم در حوزه دستاوردهای آن است. و این تا زمانی است که پارادایم دچار بحران‌های فراگیر نگردیده است؛ یعنی تا وقتی که هنوز در حوزه علم عادی قرار داریم، درست تا پیش از ظهور انقلاب.

۰۲ تیر ۱۳۸۷

ملاحظاتی پیرامون مفهوم پارادایم (قسمت اول)

پارادایم تعریف ناپذیر است.

پارادایم (paradigm) یکی از مفاهیم اصیل و بنیادی اندیشه‌های تاماس کوون (Thomas Kuhn)، اندیشمند و فیلسوف معاصر علم است، مفهومی که بر سر چیستی آن مناقشات بسیاری از مدتها پیش در‌گرفته است و هم‌اکنون نیز ادامه دارد.

در تعریف پارادایم گفته‌اند که آن نوعی سرمشق یا الگوی مثالی است. فی‌الواقع معنای تحت‌الفظی آن چنین است، اما تعاریفی از این دست چیز زیادی درباره پارادایم به ما نمی‌آموزد، تنها به این دلیل نه چندان ساده که پارادایم اساسا قابل تعریف نیست. باید گفت که این تنها پارادایم نیست که قابل تعریف نیست، بسیاری از فعالیت‌هایی که ما در زندگی روزمره خود با آنها سروکار داریم نیز چنین‌اند. این موضوعی است که برای ویتگنشتاین (Wittgenstein) متاخر بسیار جالب نظر بوده‌است. او ما را برای تعریف «بازی»، فعالیتی تا این حد آشنا و مانوس، به چالش می‌طلبد، و دست آخر پس از عجز ما در تعریف آن (و البته نه به سبب آن) نتیجه می‌گیرید که اساسا این واژه قابل تعریف نیست. ما در عمل می‌توانیم فعالیتی را که بازی نامیده می‌شود به نحوی متمایز از سایر فعالیت‌ها ادراک کنیم، اما قادر نیستیم معرفت خود را به صراحت و در قالب تعریفی جامع و مانع بیان کنیم. در حقیقت تعاریف صریح نقشی ناچیز در فهم ما از محیط پیرامونمان دارند.

۲۴ خرداد ۱۳۸۷

مسئله استقرا-برگردانی آزاد از دانشنامه Britannica

 

مسئله استقرا مشکل توجیه استنتاج استقرایی است از آن چیز‌هایی که تاکنون مشاهده کرده‌ایم به آن چیز‌های که هنوز مشاهده نکرده‌ایم. شکل کلاسیک این مسئله در دستان فیلسوف اسکاتلندی قرن هفده، دیوید هیوم (David Hume) صورت بندی شده است، کسی که نشان داد استنتاج هایی از این دست، مستقیم یا غیر مستقیم، مبتنی بر این مقدمه به لحاظ عقلانی بی‌اساس است که «آینده همچون گذشته‌است». دو گونه اصلی از این مسئله وجود دارد: گونه نخست با یکنواختی مشاهده‌شده در طبیعت سروکار دارد، در حالیکه گونه دوم مبتنی است بر مفهوم علت و معلول و همبستگی ضروری میان این دو.

اگر از ما بپرسند که به چه دلیل فکر می‌کنیم که فردا نیز آفتاب طلوع خواهد کرد، در پاسخ احتمالا خواهیم گفت که: تا به حال که زمین هر 24 ساعت گرد محور خود چرخیده‌است، و یکنواختی طبیعت تضمین می‌کند که بعدا هم چنین باشد. اما این یکنواختی طبیعت را ما از کجا فهمیده‌ایم؟ ممکن است بگوییم که در گذشته طبیعت همواره همسان و یکنواخت ظاهر شده‌است پس در آینده هم چنین خواهد بود. اما خود این فرض را چگونه توجیه می‌کنیم؟ شاید بگوییم که در گذشته آینده همیشه مثل گذشته بوده است، در آینده هم باز گذشته مثل آینده خواهد بود. این استدلال آشکارا یک دور باطل است، یعنی آنچه را که می‌خواهد اثبات کند از پیش فرض می‌کند. نتیجه آنکه اعتقاد ما به طلوع دوباره آفتاب در صبح فردا توجیه عقلانی ندارد.

و اما گونه دوم. اگر از ما بپرسند که چرا معتقدید که در مجاورت آتش احساس گرما خواهید کرد، ممکن است بگوییم که خوب آتش علت گرما‌ است یا اینکه گرما معلول آتش است، و اینکه پیوندی ضروری میان این دو وجود دارد به این معنا که هر وقت اولی واقع گردد دومی نیز واقع می‌گردد. اما چیست این پیوند ضروری؟ آیا ما این پیوند را در زمانیکه آتش را می‌بینیم یا حرارت را احساس می‌کنیم، دیده یا احساس می‌کنیم؟ اگر چنین نیست چه دلیلی بر وجود این پیوند در دست ماست؟ به زعم هیوم همه آنچه تا به حال دیده‌ایم اقتران و پیوستگی میان مصادیق آتش و مصادیق حرارت بوده است: در گذشته آتش همواره همراه و همنشین با حرارت بوده است. مشاهدات مربوط به گذشته ثابت نمی‌کند که در آینده نیز مصادیق آتش با مصادیق حرارت همراه و همنشین گردند. همانطور که دیدم این فرض به عقیده هیوم فرضی نامعقول و بی اساس است. نتیجه آنکه این اعتقاد نیز که آدمی در مجاورت آتش قطعا احساس گرما خواهد کرد محلی از اعراب ندارد و به لحاظ عقلانی غیر قابل توجیه است.

یادآوری این نکته مهم است که هیوم وجود اعتقادات برگرفته از استقراء را نفی نمی‌کند، بلکه آنچه او نفی می‌کند وجود دلیلی معقول برای درستی این اعتقادات است.

منطق استقرایی

براهین استقرایی تنها تا اندازه ‌ایی از نتایج خود پشتیبانی می‌کنند؛ به عبارتی مقدمات نتیجه را ضروری نمی‌سازند. رسم این است که مطالعه منطق استقرایی را منحصر و محدود بدانند یا به براهین تمثیلی و یا به روش‌های دیگر دست‌یابی به تعمیم بر اساس شمار معدودی از مشاهدات. نمونه نوعی برهان تمثیلی، با این مقدمه که دو چیز با نظر به برخی ویژه‌گی‌ها با یکدیگر شباهت دارند، نتیجه می‌گیرد که آن دو چیز در سایرویژه‌گی‌ها نیز به هم شبیه‌اند. قوت اینگونه براهین بستگی دارد به اینکه ویژه‌گی‌های مذکور تا چه حد به یکدیگر مرتبط و وابسته باشند.

فیلسوفان مدرنی همچون فرانیس بیکن (Francis bacon) در اوایل قرن هفده و ویلیام وول (William Whewell) و جان استوارت میل (John Stuart Mill) در قرن نوزده روش‌های مناسب تعمیم‌های استقرایی را مورد مطالعه قرار داده‌اند. یک تعمیم‌ استقرایی مناسب و به جا ایجاب می‌کند که موارد مشاهده شده‌ایی که در مقدمات بدانها استناد می‌شود در نتیجه اعمال روشی دقیق، با بررسی مقتضیات و مشاهدات متنوع و گوناگون، و با نظری اکید به موارد استثناء، و کوشش برای عیان ساختن روابط و پیوستگی‌های بین پدیده‌های مختلف بدست آمده باشد.